توضیحات
شازده کوچولو
داستان کتاب شازده کوچولو دربارهی پسرکی است که در سیارهی کوچکی به نام ب۶۱۲ با یک گل سرخ و دو آتشفشان خاموش زندگی میکند. پسرک عاشق گل شده، اما گل با با لحنی مغرورانه با او حرف میزند. پسرک از دست گل ناراحت می شود و سفری طولانی را آغاز میکند.
در این سفر به ۷ سیارهی دیگر میرود. در سیاره اول با یک پادشاه آشنا میشود. وقتی با پادشاه صحبت میکند می فهمد بعضی از آدمها در زندگی فکر میکنند بیشتر از بقیه حق زندگی دارند.
در سیاره دوم با یک خودشیفته آشنا میشود و می فهمد بعضیها از خودشان رضایت کامل دارند . و از دیگران مدام ایراد میگیرند.
در سیاره سوم، با مِیخوارهای آشنا میشود که مدام حسرت گذشته را میخورد و نگران اتفاقهای آینده است. در عین حال فراموش کرده که باید به لحظهی حال هم فکر کرد.
در سیاره چهارم با یک تاجر آشنا می شود. تاجری که در تمام زندگیش فقط سه بار کارش را متوقف کرده. تاجر همیشه سرش در حساب و کتاب است. اما از زندگی لذت نمیبرد.
در سیاره پنجم، با یک فانوسبان آشنا میشود. فانوسبان نماد افرادی است که کاری را همیشه انجام میدهند، بدون اینکه فکر کنند این کار مفید است، یا نه!
در سیاره ششم با پیرمردی جغرافیدان آشنا میشود که همیشه از توانایی و داناییاش استفاده میکند.
در نهایت به سیاره هفتم، یعنی زمین می رسد. در زمین آدمها احساس تنهایی میکنند. چون همه به دنبال به دست آوردن ثروت و قدرت و شهرت هستند.
این داستان از زبان خلبانی روایت می شود که شش سال پیش در صحرایی در آفریقا با شازده کوچولو آشنا میشود و شازده کوچولو ماجرای سفرش را برایش میگوید.
نکات جالبی که دربارهی کتاب باید بدانیم
- اگزوپری برای نوشتن این کتاب از زندگی خودش الهام گرفته است. خلبان در واقع خود اگزوپری در دوارن بزرگسالی است و شازده کوچولو هم به در دوره کودکیاش شباهت دارد.
- اگزوپری در سال ۱۹۳۹ در sahara هواپیمایش سقوط کرد. او از این تجربه در نوشتن کتابش استفاده کرد.
- گل سرخ را با الهام از همسرش کنسوئلو نوشته است. میگویند کنسوئلو زنی تند مزاج بوده و مبتلا به آسم. برای همین است که گل سرخ در کتاب سرفه میکند.
- اگزوپری در این کتاب هیچ وقت از واژه بزرگسال (adult) استفاده نکرده. در عوض همیشه از واژه آدم بزرگها( Big people ) استفاده کرده است.
- اگزوپری هیچوقت نتوانست نسخه فرانسوی کتابش را ببیند. در واقع نسخهی فرانسوی زمانی منتشر شده که اگزوپری به طرز مشکوکی بر اثر سقوط هواپیما از دنیا رفته بود.
- تصویرپردازیهای کتاب را خود اگزوپری انجام داده است.
۷ درسی که که میتوانیم از داستان شازده کوچولو بیاموزیم
به اعداد زیاد توجه نکنیم
« آدمبزرگها زیادی به اعداد وابسته هستند. زمانی که به آنها میگویی دوست جدیدی پیدا کردهای، آنها هیچ وقت از تو نمیپرسند صدای دوستت چطور است؟ بازی مورد علاقهاش چیست؟ آیا کلکسیونی از پروانهها دارد؟ درعوض آنها از تو میپرسند: چند سالش است؟ پدرش چقدر پول دارد؟ آنها واقعا فکر می کنند این بهترین راه برای شناختن آدمهاست! »
از سیارهمان محافظت کنیم
« این فقط یک سوال دربارهی نظم فردی است. بعد از آن شازده کوچولو توضیح میدهد. اولین کاری که صبحها دربارهی خودتان انجام میدهید این است که خودتان را تر و تمیز میکنید. مسواک میزنید و صورتتان را میشویید، مگر نه؟ خب دومین کار باید این باشد که از سیارهتان هم مراقبت کنید»
دیگران را از روی کلمههایشان قضاوت نکنیم، بلکه به کارهایشان توجه کنیم
« گل من، مرا با رایحهی خوبش سرشار کرد، او لذت را به زندگی من باز گرداند. من نباید او را ترک کنم. من باید میفهمیدم که یک روح شیرین حساس پشت آن همه بازیهای احمقانهاش بوده!»
رابطهها زندگی ما را برای زیستن ارزشمند میکنند
«می دونی اهلی کردن یعنی چه؟
روباه گفت: خب، چیزی هست که معمولا فراموش میشود. من فکر میکنم این تقریبا یعنی برقرار کردن نوعی از رابطه.
رابطه؟
بله. برای من تو فقط و فقط یک پسربچه هستی مثل بقیهی پسربچهها، مثل هزاران هزاران پسربچهی دیگر. من نیازی به تو ندارم. و تو هم به من نیازی نداری. برای تو من فقط یک روباه هستم، مثل بقیهی روباهها. مثل هزاران هزار روباه دیگر. اما اگر تو من را اهلی کنی، من و تو، ما یک رابطه میسازیم، و بنابراین ما به همدیگر نیاز خواهیم داشت. تو برای من منحصر به فرد میشوی. اگر قرار بود تو من را اهلی کنی، کل زندگی من شادتر میشود. آن وقت من حتی صدای پای تو را هم میشناسم و برای من با صدای پای بقیه فرق پیدا میکند. با شنیدن صدای پای بقیه من با هر سرعتی که تو بخواهی، در سوراخی قایم میشوم. اما صدای پای تو برای من شبیه موسیقی خواهد شد، و من از سوراخم بیرون میآیم، با هر سرعتی که تو بخواهی.»
موضوعهای مهم را در زندگی نمیتوانیم با چشممان ببینیم، فقط میتوانیم با قلبمان ببینیم
یکبار که شازده کوچولو خوابش میآمد، من او را در دستانم گرفتم و به راهم ادامه دادم. موقع راه رفتن، من خیلی تکان خوردم. به نظر میرسید ظریفترین گنج را در آغوش دارم و هیچ چیز در دنیا به آن اندازه شکننده نیست. در روشنی مهتاب به پیشانی رنگپریدهاش، به چشمان بستهاش و آن طرههای مویش که در باد حرکت میکردند، نگاه کردم و با خودم زمزمه کردم: من به چه چیزی نگاه میکنم؟ اینها چیزی غیر از ظاهر نیستند. آنچه را واقعا مهم است، من نمیتوانم ببینم.
زمان باعث میشود چیزی ارزشمند شود
من ظرف را به لبهای او نزدیک کردم. او نوشید، چشمهایش را بست. بعد من نوشیدم. شبیه مهمانی آبخوری بود. غذای معمولی نبود، اما همانی بود که باید باشد. شیرینی آب در قدم زدن زیر ستارهها، آهنگ قرقره و تلاش برای بالا کشیدن آن سطل بود. این باعث شد من احساس خوبی داشته باشم، خوشحال شوم و تا الان هم این احساسم ادامه داشته باشد.
و در نهایت، یادمان باشد که به ستارهها نگاه کنیم
ستارهها برای آدمهای مختلف، معنیهای مختلف دارد. به مسافران میگوید کجا هستند، کجا میروند. برای بقیه فقط چراغهای کوچکی در آسمان هستند. برای دانشمندها، آنها دنیایی ناشناخته هستند که باید کشف شوند و شناخته شوند. برای تاجر آنها طلا هستند. اما همهی ستارهها ساکت میمانند. و تو؟ هیچ کس دیگری در دنیا وجود ندارد که ستارهها را مثل تو دیده باشد. برای تو و فقط تو، ستارهها تا ابد میخندند.
کتاب شازده کوچولو را با ترجمهی چه کسی بخوانیم؟
تا به حال بیش از بیست ترجمه از کتاب منتشر شده است. اما یکی از معروفترین ترجمههای کتاب شازده کوچولو، از آن احمد شاملو است. احمد شاملو در سال ۱۳۶۳این کتاب را با نام مسافر کوچولو ترجمه کرد. اما اولین ترجمه این کتاب را محمد قاضی ارائه کرده است. محمد قاضی را بیشتر با ترجمهی کتاب دنکیشوت میشناسیم. بر اساس این کتاب انتشارات آوانامه کتاب صوتی را با کیفیت سهبعدی تهیه و بهنوش فرهودی با کارگردانی آرمان سلطانزاده آن را خوانده است.